داستان آتی و مهری.-.

❤~Atresia~❤ · 10:53 1399/10/01

اول صب کنین...

آتی ینی من..

مهری هم خواهرم مهرانا..

من:یه شب طولانی._،

کنار اونایی._.

که دوسشون داریو دوست دارنو تو خوشحالی،_،

مهری:مرضضضض*و مری میزند تو پای وی*

من:اخ..تو شب یلدای منی.____.

*و ناگهان مهری دنبال وی میرود تا با دنپایی مبارکش ان را بزند*

*وی فرار*

ببخشید باید برم این داستان واقعیه و من الان دارم میدوم و مینویسم.-.